همیشه رنگ و موسیقی بهم انرژی میدن . . .
وقتی خسته ام . . .
وقتی دلم گریه میخواد . . .
الان نه خسته ام . . . نه دلم گریه میخواد
فقط دلم
یه دنیا رنگ میخواد
خـــدایـــــــــا؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!
خـــــــیــــاطــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی بلــــدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
آخــــه:
دلـــــــم خــــیـــلـــی تـــــــــــــــــنـــــــــــگــــــــــــ شـــده
مـــیـــخـــوام بـــیـــارم واســـم بـــــــــشـــــــــــــکـــــــــــافـــــــــــیــــــــــش....!!!!!!
عـــــ ــــ ا دتــــــــــــــــ
عــــ ــــ جـــــ ـــــ یـــــ ـبـــــــی
دارم
خـــــــــــ و د مــــــــــ
را
مـــــــــــــ حــــــــــ کــــــــــــــــ مــــــــــــــ
در
آغـــــــــــ ـــــــــــــــــــــ ــــ ــــــــــــــــوشـــــــــــ
مــــ یــــ گــــــ یـــ رم
و
بــــــــــ ـــــــــــــــــ ــــــــ ا زوهــــــــــــ ـــــ ا یــــــــــ مـــــــــــ
را
مـــــــ یـــــــــ بــــــــــــ و ســـــــــــــ مــــــــــــــ ـــــــــــــ
عــــــــــــــ ادتـــــــــــــــــــــــ عـــــــــ جـــــــــ یــــــــ بــــــــــــ یــــ
کــــــه
از
کـــــــــــــــــ ودکــــــــــــــــ یـــــــــــــ
بـــ ا مــــــنــــ
اســـــ تـــــــــــــــ
میگم با مداد نمیشه ااااااه
بابا یه خودکار بیک بده ....
یادتونه؟؟؟؟ چه روزهایی بود....
تا شاید تو بتوانی جهان را بچرخانی
بر حول محور 5درجه
وطناب را بیپیچی دورگردن درخت و
از کودکیت شروع کنی.
این بار من اسم خودم را
از روی دیوار سیاه تهران برمیدارم
میگذارم کنار اسم تو
وپایش را امضامیزنم.
تو کار مرا به اینجا رساندی
به اینجای زمان
درست جایی که داشتم واقعه ی فروردین را
فراموش میکردم.
واقعه ی بهمن را آفریدی .....
نیستی...!!!
.
غصه دار
نشو...!!!
.
دارمت
همیشه...!!!
.
جایی
خلوت
و دنج...!!!
.
لا به لای
همه
نداشته هایم...!!!
پیراهنم
مرا بغل می کند
محتاج نگاه آینه ام
پریشان تر از موهایم ، شانه است
که نمیداند به کدامین سمت صاف کند ... دلم را .
لب سایه را بر می گردانم
پا بگذار و در کنارم آفتاب باش
بنشین
لب بیکارم را می فرستم
بخرد بوسه ی سرخ
تا دلم سیب گناه چید
راندمش از خود
کافیست
کافیست
بهشت دستانت برایم
وجودم در نفس سرد باغ خشکیده است
و بغض گلویم ، زخم می زند آخرین نفس هایم را
به فریادم برس ، خدای مهربان
ماه من شنیده ام ،
از زبان این و آن ،
مرد مال گریه نیست ،
گریه مال مرد نیست ،
هی سوال می کنید ،
روی گونه ها ی تو ،
اشکها برای چیست ؟ ،
گریه مال مرد نیست !!!!!
مرد عشقِ بی درنگ،
مرد شکلِ پاره سنگ ،
منظری بدون شرح ،
بیشه ای پراز پلنگ
زن ولی همیشه اشک،
معبدِ ملایمت ،
زن چقدر عاطفی است ،
گریه مال مرد نیست!!!!!
گرچه رنجمان به راه ،
گرچه زخممان عمیق ،
دستهایمان تهی است
گریه مال مرد نیست
چندبار گفتمت،
در حضور دیگران ،
هی نمی شود گریست ،
گریه مال مرد نیست !!!!!
ای تب گریستن ،
ای حریر بی کران ،
اتفاق ناگهان ،
انفجار بی امان
ابر گریه را بگیر ،
آه جان ِ من بمیر ،
اشک اشکِ من بایست ،
گریه مال مرد نیست!!!!!
من که مرد نیستم ،
گور سرد نیستم ،
حسرت نهفته ی
پشت درد نیستم
باتوام به من بگو،
می شود چگونه ماند ،
می شود چگونه زیست ،
گریه مال مرد نیست؟
مرد بغض کرد و نه،
مرد گریه هم نکرد ،
َمرد ُمرد ُمرد ُمرد
خسته بود از این سکوت
هق هقی که می رسد،
جزتو هیچ کس که نیست،
این صداصدای کیست؟
گریه مال مرد نیست!!!!
مرد گریه می کند ،
هی گناه می کند،
نیش خند می زند ،
اشتباه می کند
زیرچتر مشکی اش،
می زند به خود نهیب،
گریه ازتومنتفی است ،
گریه مال مرد نیست !!!!!
ابرها گریستند ،
چونکه مرد نیستند ،
مثل رود زیستند ،
چونکه مرد نیستند
مرد سطر آخر شعر را چنین نوشت:
همچنان که می گریست ،
گریه مال مرد نیست ؟؟؟؟
یه روز یه پسری توی خونه دعواش میشه و میره یکماه خونه دوستش میمونه
بعد از یکماه سر کوچه به یه دختری تیکه میندازه
یکی از دوستاش میگه میدونی این دختره کی بود ؟؟؟؟!!!
میگه نه کی بود ؟؟؟!!!!
میگن خواهر همون رفیقت بود که یکماه خونه اش بودی ....
عذاب وجدان میگیره میره خونه رفیقش
رفیقش داشت مشروب میخورد بهش میگه من و ببخش امروز سر
کوچه به خواهرت تیکه انداختم اما نمیدونستم خواهر تو ....
دوستش پکش و میگیره بالا و میگه:
سلامتی رفیقی که یکماه خونه ام خورد و خوابید
ولی خواهرمو نشناخت
*
*
*
سلامتی همه دوستای گلم ....
تو دوری ...
و ترانه های به جای مانده از تو ...
درون دفترهای خط خطی احساس ... ورق می خورد ...
احساس غریبی می گوید ...
تو باز نمی گردی ...
پوشیده از گلهای سفید مینا ...
مدفون در این جمله ها ... حسرتی مانده...
برگی می لرزد... باد اینجاست ...
و تو دوری ...
راه ها، ادامه ی خوشبختی را نمی دانند ...
خانه ات را در چشمهایم ...
هر روز با اشکم ... می شویم ...
باز گرد ...!
از تو تا من راهی نیست ...
قطرهای اشک را
بر لبخند شیشه ای پنجره ،
آفتاب نگاهت بخار می کند .
دستپاچه گیم را در جیبهایم جابه جا می کنم
به کتابهایی که سرگذشت قصه ها را ورق می زنند
به همه شعرهایی که طعم گیلاسی ورق ها را
از برگه های دفترت می چینند
و به همه آهنگهایی که روی آب حوض چشمانت موج می زنند
به همه ی آنها
به همه ی تصویرهای در آغوش هم خوابیده ی آلبوم عکسهایت
به همه ی عکسهای به دنیا نیامده ی داخل دوربینم
نامی می دهم
اسمی دست و پا می کنم برای دلت
که با هر بار کوبش دستانم بر سینه ات ... به وجد می آید
و در خون ریزان رگهایی که خود را به تیغ شوق داده اند
... می رود از دست
اسمی دست و پا می کنم برای دلت
که بی من دیگر نمی ماند
به لباسها یم می گویم
خودشان ناز بند رخت را بکشند
... برای پهن کردن تن خیسشان .
و به همه ی زمینهای بی احساس قبرستانها که با مردگانش
به گریه های زندگانی
که از قطره های جوهری پلک هایشان
اندوه نوشته های سنگ شده ، می چکد
... طعم اناری رنگ خونم را می بخشم .
بر لبانم سایه ی پروانه ای بود
خواهشی از رنگها
که تو آن را بخشیده بودی
با لبهایمان بر تن دیوار تنهائیمان بوسه زدیم
- بال رنگین پروانه ای از تن دیوار گذشت ... پر پر زنان ... -
و عشق دو سه قدم آن سوی دیوار
دوید کودکانه
در مشتها یش پنهان بال له شده ی پروانه ای بود .